خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. خاقانی. سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان. خاقانی. آن شاهد شهدلفظ زیبا آن شاعر شعرخوانم این است. نظامی
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان. خاقانی. سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان. خاقانی. آن شاهد شهدلفظ زیبا آن شاعر شعرخوانم این است. نظامی
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رکوب و راکب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد: ناگه سیهی شترسواری بگذشت بر او چو تند ماری. نظامی. شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رکب و رکبه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
که بر شتر نشیند. راکب شتر. اشترسوار. آنکه بر شتر سوار گردد. (ناظم الاطباء) : رَکوب و راکِب، شترسوار. (منتهی الارب). که شتر مرکب دارد: ناگه سیهی شترسواری بگذشت بر او چو تند ماری. نظامی. شترسواری گفتش ای درویش کجا میروی. (گلستان سعدی). رَکب و رَکبَه، شترسواران. (منتهی الارب). و رجوع به اشترسوار شود
شتر خاصه. اشتر خاصه، تعبیری است تحقیرآمیز و موهن برای آدمهای بی پروا و بی احتیاط و عاری از رعایت آداب و رسوم: فلان کس سرش را انداخت پایین و بدون سلام و علیک مثل شتر شاه آمد توی خانه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
شتر خاصه. اشتر خاصه، تعبیری است تحقیرآمیز و موهن برای آدمهای بی پروا و بی احتیاط و عاری از رعایت آداب و رسوم: فلان کس سرش را انداخت پایین و بدون سلام و علیک مثل شتر شاه آمد توی خانه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) : همی راندازین گونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان. فردوسی. بدان کوه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان برد بیداربخت. فردوسی
نام جایی که فریدون در آنجا بر ضحاک غالب آمد. (از فرهنگ لغات ولف) (ناظم الاطباء) : همی راندازین گونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیر خوان. فردوسی. بدان کوه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان برد بیداربخت. فردوسی